پایگاه مقاومت بسیج دانشجویی شهید قناعت

دانشکده فنی علامه حسن زاده آملی-پسران آمل.

پایگاه مقاومت بسیج دانشجویی شهید قناعت

دانشکده فنی علامه حسن زاده آملی-پسران آمل.

پایگاه مقاومت بسیج دانشجویی شهید قناعت

حضرت آیت الله خامنه ای کار علمی در دانشگاهها، سازندگی در عرصه های مختلف کشور، تلاش برای گسترش دین و اخلاق و معنویت، را از جمله راههای مقابله صحیح با دشمنان خواندند و افزودند: علاج همه مشکلات کشور همت عمومی برای استحکام داخلی نظام است که این مهم با حفظ وحدت، پایبندی به وظایف قانونی بخشهای مختلف، حفظ آرامش در محیطهای مختلف به ویژه محیطهای دانشگاهی و کار و تلاش مخلصانه تحقق می یابد.
رهبر معظم انقلاب در بخش دیگری از سخنانشان تضعیف بسیج را از جمله اهداف حملات تبلیغاتی دشمنان برشمردند و خاطرنشان کردند: آمادگی جوانان بسیجی برای کار و تلاش مخلصانه در هر میدانی، معادلات و محاسبات آنان را برهم می زند.

آخرین نظرات

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۹
خرداد
رهبر معظم انقلاب اسلامی در محفل نورانی انس با قرآن کریم:
صوت خوش مقدمه القاء مفاهیم قرآنی است/ قاری باید در قرائت قرآن به مفاهیم آیات از عمق جان باور داشته باشد
در اولین روز از ماه مبارک رمضان، ماه نزول قرآن، عصر امروز (پنج‌شنبه) به مدت بیش از سه ساعت محفل انس با قرآن در حضور حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی برگزار شد.
در این محفل نورانی که آکنده از عطر و معنویت قرآن بود، 15 نفر از حافظان، قاریان و اساتید قرآنی از سراسر کشور آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت کردند و گروههای جمع خوانی نیز به مدح و ثنای پروردگار پرداختند.
حضرت آیت الله خامنه‌ای در این مراسم با تجلیل از پیشرفت روزافزون و کاملاً مشهود قراء ایرانی، صوت خوش را مقدمه‌ی القاء مفاهیم قرآنی در دل مخاطبان دانستند و تأکید کردند: هنوز زمینه برای اثربخشی بیشتر قرآن در جامعه زیاد است و لازمه‌ی اثربخشی قرائت قرآن نیز این است که خود قاری به مفاهیم آیاتی که قرائت می‌کند، از عمق جان باور داشته باشد.
ایشان در همین خصوص افزودند: قاریان قرآن برای القاء مفاهیم قرآن می‌توانند بر روی برخی کلمات قرآن تأکید چندباره داشته باشند.
رهبر انقلاب بر پرهیز از افراط در تأکید چندباره آیات توجه دادند و گفتند: یکی دیگر از لوازم اثربخشی قرائت قرآن، رعایت موازین لحن به هنگام قرائت است.
حضرت آیت الله خامنه‌ای، یک توصیه دیگر هم به قاریان قرآن و همه قرآن‌دوستان داشتند: طولانی ادا کردن برخی کلمات و یا آیات لزومی ندارد، ضمن اینکه تشویق بیش از حد و خارج از عرف نیز ضرورتی ندارد.
۲۹
خرداد

هنگامی که شهید حاجی بابا ، با جیپشان روی جاده­ ی سرپل ذهاب به سمت ِازگِله می­رفتند از آنجاییکه ارتفاعات بَمو که مشرف به جاده بوده

دست نیروهای عراقی بوده، جیپ ایشان را مورد هدف قرار می­ دهند که جیپشان آتش می­گیرد و ایشان به شهادت می­رسند. وقتی می­خواستند

پیکرشان را به عقب بفرستند قسمتی از بدنشان در ماشین باقی می­ ماند که بعدا موقع انتقال ماشین آن را پیدا می­کنند که دیگر به عقب نمی­فرستند

و آن تکه از بدنشان را در محل قرارگاه فرماندهی ایشان به خاک می سپارند، که  در حال آنجا روستایی نیز به وجود آمد مردم آن منطقه به

این شهید بزرگوار  ارادتی خاص دارند .

 




وصیت نامه سردار شهید محسن حاجی بابا

 بسم رب الشهدا و الصدیقین


این وصیت نامه بنده سر پا تقصیر محسن حاجی بابا است امید است کلیه برادران و خواهران و پدران و مادران مسلمان مواردی که امام امت

به عنوان اتمام حجت و شهدا برای امت بازگو می کنند موبه مو به اجرا در آورند من آگاهانه در این راه قدم گذاشتم و فقط برای پیروزی

اسلام و قرآن در جبهه حاضر شدم از عموم برادران تقاضامندم این بنده عاجز را حلال نمایند و از امام امت می خواهم که برای قبول شهادت

من بدرگاه خداوند تبارک و تعالی دعا نماید .به خدا قسم من شرمنده این همه شهید و مجروح انقلاب و جنگ تحمیلی هستم .
 

شهید محسن حاج بابا در جمع رزمندگان گردان 9 در پادگان ابوذر در سر پل ذهاب

دوران کودکی

 

شهید محسن حاجی بابا در سال ۱۳۳۶در یکی از محلات تهران، در خانوادهای مذهبی ودوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) متولد شد .


از همان کودکی ، الفبای تقوا را در خانواده خدا جویش آموخت . وی در سن 7 سالگی قدم در راه مدرسه و تحصیل گذاشت .


 محسن از همان بدو ورود به مدرسه هوش استعداد خود را با کسب نمره های عالی نشان می دهد .


 او دورة ابتدایی را با موفقیت به پایان می رساند و وارد دبیرستان می شود . پیش از شروع تکلیف ، با عشق و علاقة تمام ، نسبت به انجام

فرائض دینی اهتمام می ورزد .


 در این راه چنان پیش می رود که در میان همسالان به تقوا و تقید ممتاز می گردد . او همزمان با تحصیل ، در جلسات مذهبی و محافل قرآن

شرکت می جوید .


 و به عنوان عضو فعال و جدی مسجد ( قدس )) که امامت آنرا آیت الله امامی کاشانی به عهده داشت، شناخته می شود .   

 


شهید محسن حاج بابا در کنار برادر مرندی

 

فعالیتهای شهید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی:


 از انجا که او در دروة نوجوانی اهل مسجد بود ، از شروع نخستین جرقه های انقلاب اسلامی ، وارد مسائل سیاسی می شود .


 وی از وجود پر برکت حضرت آیت الله امامی کاشانی بهره مند شده و با الفبای مبارزه آشنا می گردد .


 در توزیع اعلامیه های حضرت امام (ره ) نقش فعال ایفا می کند و در راهپیماییها و تظاهرات ، همراه و همگام با مردم شرکت می جوید .


 در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ، محسن جزو اولین نفرات بود که در خلع سلاح مراکز نظامی و انتظامی محل خود وارد عمل می شود و

اسلحه را از کلانتریها و دگر جاها به مسجد می آورد.  

 

 
شهید محسن حاج بابا در جمع فاتحان بازی دراز بعد از ملاقات با حضرت امام در جماران

فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب :


 محسن ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، به دستور آیت الله امامی کاشانی به انجام وظیفه می پردازد .


وی در تشکیل (( کمیتة انقلاب اسلامی )) منطقه ، همراه افرادی چون (( شهید علیرضا موحدی کرمانی )) حضور جدی و فعال می یابد و

دراستقرار امنیت در منطقة پیروزی ، ایفای نقش می کند و مدتی در این نهاد نوپا و انقلابی از دستاوردهای انقلاب حراست نمی نماید . 

 

شهید محسن حاج بابا در کنار برادر صادقی

     
فعالیتهای شهید در دوران دفاع مقدس:


حاجی بابا در جنگ تحمیلی نیز مردانه وارد می شود و به خاطر هوش سرشار و استعداد نظامی که داشت ، در مسیر رشد می افتد و لیاقت و

کفایت و توانمندیهای نظامی خود را در عملیات گوناگون به نمایش می گذارد .


او بعداز اموزش در پادگان امام حسین (ع) مدتی به عنوان مربی و مسئول گروهان درپادگان خدمت میکند وبعد از آن در گردان 7 پادگان ولی

عصر(عج) به سمت منطقه غرب اعزام میگردد.


 در فتح ارتفاعات (( بازی دراز)) کاری می کند کارستان و اوج ایثار ، فداکاری و شهامت را به نمایش می گذارد .


 حاجی بابا دربارة این عملیات ، طی مصاحبه ای با مجلة پیام انقلاب می گوید : برای فتح ارتفاعات بازی دراز ، به اتفاق چند تن دیگر از

فرماندهان سپاه ، طرح همه جانبه و گسترده ای تهیه کردیم که لازمة آن ، فداکاری و ایثار در سخت ترین و کمترین امکانات بود.


در این عملیات موفق شدیم از پشت ارتفاعات ((بازی دراز )) عکس و فیلم تهیه کنیم که به شناساییهای بعدی کمک کرد .

 این عملیات از چند محور شروع شد و دلیل موفقیت نیز تا حدودی الحاق تمام محورها با یکدیگر بود که دشمن هیچ فکر نمی کرد بتوانیم از این

ارتفاعات در هم پیچیده بالا برویم .


 جالب این است که اگر به ارتفاعات دقیق نگاه کنیم ، صخره ها طوری است که حتی کوهنوردها هم نمی توانستند ظرف مدتی که ما رفتیم ،

بالا بروند و این امر محقق نشد ، مگر به مدد غیبی الهی که ما را به آن ارتفاعات کشاند .


 این امدادهای غیبی محسوس به ، نیروهای عمل کننده روحیه می داد و حالت معنوی عملیات را به حدی بالا می برد که در سخت ترین

شرایط ، به نیایش و خواندن دعای توسل مشغول بودند .


 امداد نیروهای غیبی و فرماندهی امام زمان (عج ) در عملیات کاملاً محسوس بود .

حاجی بابا در عملیات (( بیت المقدس )) ، حماسه می آفریند و جوهرة انقلابی خود را نشان می دهد.

 


شهید محسن حاج بابا در جمع رزمندگان گردان 9 بعد از ملاقات حضرت امام در جماران

چگونگی شهادت:


سر انجام این عاشق صادق و لایق که سر در گرو محبوب نهاده بود ، در ۲۲ اردیبهشت1361 در جبهه سر پل ذهاب به همراه شهیدان

شوندی وبیابانی با اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت رسید و به آرزوی قلبی خود نایل آمد .

۲۹
خرداد


شهید: طیبه واعظی دهنوی

شهید سال بسیج در 94

نام پدر: محمدصادق

ولادت: 24 تیر 1337

شهادت: 03 خرداد 1356

محل شهادت:

شکنجه ساواک در زندان اوین تهران

نحوه شهادت:

شکنجه ساواک در زندان اوین تهران

آرامگاه:

بهشت زهرا (س) تهران


طیبه واعظی دهنوی در سال 1337 در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن 7 سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال 1350 طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد.

به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال 1354 به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در 30 فرودین 1356 پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد. 

در سال 1354 به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیرخواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. 

روز سی ام فروردین 56، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد.

طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است. 

صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست. 

طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند و به خانه آنها می روند. فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. 

وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: مرا بکشید ولی چادرم را برندارید.

طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد 56 زیر شکنجه به شهادت می رسند. 

روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند. 

محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد.


 خونم باید برای آقای خمینی بریزد


سال ۱۳۴۲، سال درگیری شدید در قم بود. ما هم ساکن قم بودیم. طیبه شش ساله بود. شعار ها و حرف هایی را که در خانه زده می شد می شنید.

دور حیاط چرخ می زد و شعار می داد: خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم / خمینی خمینی شاه به قربان تو / مملکت ولیعهد خاک زیر پای تو.

من مدام می گفتم: مادر می آیند تو را می کشند. از این حرف ها نزن.از ساواک ترس داشتیم. یک بار خورد زمین. صورتش خونی شده بود. رفتم جلو. گفتم: خوبت شد، خونت را ریختی روی زمین.

گفت: خدا نکند خون من این جا بریزد. خونم باید برای آقای خمینی بریزد. از همان کودکی عشق آقای خمینی را داشت.


زمین بخورم بهتر است


پنج ساله بود که به مکتب می رفت، هنگام مکتب رفتن حتما چادر سر می کرد و رویش را می گرفت.

وقتی به او میگفتم شاید زمین بخوری در جوابم می گفت: اگر زمین بخورم بهتر از این است که مردم صورتم را ببینند.


بخشیدن جهیزیه به فقرا چند ماه پس از ازدواج


هنوز چند ماهی از عروسی شان نگذشته بود که طیبه گفت مادرجان می خواهم از جهیزیه ام به خانواده های فقیر ببخشم آیا اجازه می دهی.

به او گفتم این اموال توست و هرچه بخواهی می توانی انجام دهی.

او نیز جهیزیه اش را به فقرا بخشید و همواره با مزد قالی بافی اش برای جوانان جهیزیه تهیه می کرد و یا برای کودکان لوازم التحریر می خرید.


صورتش کبود شد


وقتی فرزندش دو ماهه بود همسرش توسط ساواک تحت تعقیب قرارگفت تا اینکه روزی به منزل آنان آمده و به جستجو پرداختند، طیبه نیز هر چه از اعلامیه های امام خمینی در منزل داشتند را داخل قنداق کودک مخفی کرده و او را در آغوش می گیرد، مزدوران هرچه می گردند چیزی پیدا نمی کنند تا اینکه از شدت عصبانیت با طیبه بحثشان شده و با ضربه ای صورتش را کبود می کنند، این کبودی تا مدتها از صورتش محو نمی شد.


جشن عروسی که با مولودی خوانی آغاز شد


چهارده ساله بود که عروس خاله اش شد.

جوان های فامیل قصد داشتند برایشان ساز و آواز راه بیاندازند اما همسرش ابراهیم جعفریان گفت: اگر گوش کنید من بخوانم شما نیز دم بگیرید و شروع به خواندن کرد: یا دائم الفضل علی البریه، یا باسط الیدین بالعطیه، صل علی محمد و آل محمد.

و این چنین زندگی سراسر ساده و بی آلایش خود را آغاز کردند.


 لباس های کهنه را بیشتر دوست دارم


روز عید بود. یک دست لباس سرخ و سبز برای‌ او خریده بودیم. رفت بیرون و آمد. لباس را درآورد و کنارگذاشت.

گفتم: همه لباس نو پوشیده اند، تو چرا لباست را در آوردی؟ 

گفت: اگر من این لباس را بپوشم، آن بچه ها که فقیر هستند و بابا و مامان ندارند،غصه می خورند و کسی‌ برای‌ آن ها لباس نمی‌ خرد. من دلم نمی‌ آید این لباس را بپوشم  بنابراین لباس های کهنه را بیشتر دوست دارم.


پرچمی که نام شهدا روی آن بود


خانم جعفریان درباره شهادت عروس و پسرش می گو ید: «خبر شهادتشان را در روزنامه زده بودند که توسط یکی از فامیل که در تهران زندگی می کرد. بدست ما رسید» ساواک منزلمان را محاصره کرده بود و اجازه نمی داد. برایشان مراسم بگیریم.»

چند شب قبل از این که خبردار شوم که بچّه هایم به شهادت رسیده و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده اند. خواب دیدم. رفتم سر قبر حاج آقا رحیم ارباب، نشسته بودم. دیدم یک دسته از مردم به طرف قبر حاج آقا ارباب می آیند و یک پرچم در دستشان است. وقتی کنار قبر رسیدند. دیدم اسم بچّه هایم روی پرچم نوشته شده است. آنها پرچم را روی سرم انداختند طوری که من کاملاً زیر پرچم قرارگرفتم.

بیدار که شدم به همسرم گفتم: «بچّه ها شهید شدند » همسرم گفت: «خانم این چه حرفیه می زنی؟ فال بد نزن؟ »گفتم:«همین که گفتم، بچّه ها شهید شدند» چیزی طول نکشید که باخبر شدیم آنها به شهادت رسیدند.

یک روزکه بهشت زهرا سر مزارشان نشسته بودم. چند نفر آمدند و یک پرچم که اسم بچّه هایم روی آن  نوشته شده بود را. روی قبرشان انداختند.


هجرت و درخواست از مادر برای شهادت


بعداز سال 1353 با جدایی گروه مهدیون از سازمان مجاهدین خلق، ابراهیم از طیبه سوال می کند که آیا حاضر است زندگی مخفیانه را آغاز کند که اونیز همراه  همسرش شده و زندگی مخفیانه را آغاز می کنند.

بعداز مدتی به وسیله واسطه ای مطلع شدم می توام طیبه را درامامزاده ای ببینم، وقتی به آنجا رفتم زنی را دیدم که چادری رنگ و رو رفته به سر دارد و به طرف من می آید، وقتی نزدیکتر شد دیدم طیبه است. نوه ام مهدی را در آغوش گرفتم. تنها حرفی که طیبه به من زد این بود که مادرجان دعا کن شهید شوم.


قالیبافی شبانه برای امام خمینی


آن وقت ها مدرسه دخترانه در قم کم بود. مدرسه از خانه ما خیلی دور بود. هفت سالش که شد برای آموزش قرآن و یادگیری دعا و ... اقدام کردیم. قرآن را یاد گرفت و قرائتش کامل شد. وضع مالی ما خوب نبود. البته همه روحانیون زیر فشار بودند. پدرش، نماز و روزه استیجاری می خواند. طیبه هم قالی می بافت و می گفت: مزد قالیبافی روزم را برای جهیزیه ام بگذارید و مزد قالیبافی شبم برای آقای خمینی، زیرا می خواهم زمانی که به ایران بازگشت پیش پایش گوسفند قربانی کنم.

نماز مغرب و عشا را که می خواند، می رفت پشت دار قالی و تا ساعت ۱۲ کار می کرد و شب به او چهار تومان می دادند.

از این پول به ما هم می داد. هر چه پول به او می دادیم، یک قران و ۱۰ شاهی جمع می کرد و باقی را خرج فقرا می کرد. از آن دختر ها نبود که خرج خودش کند. 


به عشق امام خمینی روزه می گیرم


زمانی که امام خمینی در تبعید بود پدر طیبه که یک روحانی مبارز بود و درجریان فعالیت های سیاسی قرار داشت به همین دلیل طیبه که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود تصمیم گرفت روزه بگیرد آنهم تنها 15 روز به این صورت که می گفت: هشت روز را برای سلامتی آقای خمینی روزه می گیرم و هفت روز را برای سلامتی پدرم.


۲۹
خرداد
برای ورود به صفحه اختصای هر شهید بر روی نام آن شهید کلیک کنید



*********************


*********************
 

*********************



۲۹
خرداد

شهیدی که غرور آمریکایی ها را شکست

شهید نادر مهدوی از شاخص ترین شهدای ضد امریکایی است که با ناوگروه ذوالفقار کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود

 امریکا بزرگترین دشمن انقلاب اسلامی و از نگاه امام خمینی یک چپاولگر عالمخوار می باشد که از اوایل انقلاب اسلامی از هر راه و ترفندی دست به توطئه و تهدید و تحریم زده است تا انقلاب اسلامی را بعنوان منادی انقلاب جهانی مستضعفین علیه مستکبرین عالم از راه خود خارج سازد. با این مقدمه صاحب نیوز قصد دارد طی مجموعه گزارشات شهدای شاخص ضد آمریکایی به بررسی پرونده های شهدایی که در طول سالیان گذشته بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم توسط ایالت متحده آمریکا و در راه مبارزه با آمریکا به شهادت رسیده اند بپردازد.

 ***

چند خط از زندگی نامه شهید نادر مهدوی

شهید نادر مهدوی در خرداد ماه سال ۴۲ در شهرستان دشتی بوشهر به دنیا آمد، هرچند نام ابتدایی او حسین بسریا بود اما بعدها به نادر مهدوی تغییر یافت .شهید نادر مهدوی ازسال های اولیه تشکیل سپاه پاسداران وارد این نهاد مردمی شد و پس از خدمت در سپاه اهواز و جم به فرماندهی عملیات سپاه خارک منصوب شد. شهید نادر مهدوی پس از طرح اعزام «لبیک یا امام» گروهان دریاییِ ناوتیپ امـیرالمؤمنین(ع) را بنیانگذاری کرد و خود فرماندهی این گروهان دریایی را برعهده گرفت. شهید مهدوی پس از آن ناوگروه دریایی ذوالفقار وابسته به منطقه دوم دریایی سپاه پاسداران را راه اندازی کرد و تا زمان شهادت، فرماندهی این ناوگروه را برعهده داشت.

شهید مهدوی به عنوان فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، از زمان ورود آمریکایی ها به خلیج‌فارس تا زمان شهادت، لحظه‌ای از نبرد بی‌امان با این جنایتکاران نیاسود و تمام توان و استعداد خود را در این‌ راه به کار بست. او طی این مدت، عملیات‌ بسیاری را علیه آمریکایی‌های متجاوز ترتیب داد که معروف ترین آن زدن کشتی بریجتون بود.

شهید نادر مهدوی

شهید مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ

در سال های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند.
اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کردید.

دکتر عباسی: متاسفم از جامعه هنری که شهید نادر مهدوی را نمی شناسند

دکتر حسن عباسی [رئیس مرکز دکترینال امنیت بدون مرز] در مجموعه جلسات آموزشی سینمای استراتژیک در نقد سریال آمریکایی جریکو در فرهنگسرای ارسباران درباره شهید نادر مهدوی می گوید که: امیدوارم یک کسی جرأت ساخت فیلم سینمایی شهید نادر مهدوی را داشته باشد و هنوز از مادر زاییده نشده کسی که بتواند فیلم شهید نادر مهدوی را بسازد، تصور کنید که  تعدادی از جوانان بوشهری و آدم های روستایی با همان لهجه های رئیسعلی دلواری، نه واقعا تصور کنید که با یک قایق کوچک بروند در مسیر عظیم ترین اسکورت دریایی تاریخ که ۷۲ ساعت شبکه سی ان ان پخش مستقیم کرد که بریجتون رد شد و جمهوری اسلامی این را نتوانست بزند و این  بچه ها با سطح سواد سوم راهنمایی زدند. متاسم از جامعه هنری و هنرمندان که ما باید بیاییم اینجا بنشینیم و این نکات را بگوییم.

شهید مهدوی چگونه شهید شد؟

در عصر روز پنجشنبه‌ مورّخه ۱۶/۰۷/۱۳۶۶ سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمّدیها، سردار شهید مجید مبارکی و عده ای دیگر، جهت انجام گشت زنی، با استفاده از دو فروند قایق بعثت و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیره فارسی حرکت می کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شود. در یک قایق، پس از مدّتی حرکت، به ساحل جزیره فارسی می رسند و وسایل و امکانات مورد نیاز خود را از داخل لنجی که قبلاً به جزیره رسیده بود، به داخل قایق های خود منتقل می کنند. پیاده می شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا می آورند. هنوز مغرب بود و سرخی مغرب در کرانه باختری آسمان، کماکان خودنمایی می‌کرد. در این اثنا صدای انفجار مهیبی همه را متوجّه خود می سازد. رادار پایگاه فرماندهی از سوی بالگردهای آمریکایی هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مرکز به کلّی قطع شد و بی‌سیم در دست «نادر» جان داد. لحظاتی بعد، سردار شهید مهدوی و همرزمانش یک فروند بالگرد بزرگ کبری به نام MS6 متعلّق به نیروهای آمریکایی را بالای سر خود می بینند. سردار شهید مهدوی بلافاصله نیروهای تحت امر خود را جهت انجام عملیات مقابله به مثل فرا می خواند. هنوز دقایقی از انهدام رادار فرماندهی نگذشته بود که قایق حامل شهید آبسالان و شهید نصرالله شفیعی نیز هدف اصابت موشک آمریکایی ها قرار می گیرد. موشک دیگری نیز از سوی دشمن به سمت اعضای ناوگروه شلیک می شود که به هدف اصابت نمی کند و به درون آب فرو می رود. بالگردها نیز با شدّت، شروع به تیراندازی می کنند. سردار شهید مهدوی و یارانش، به شدّت در تب و تاب این می افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقیقه درگیری شدید، کریمی در یک چرخش سریع موفّق می شود با استفاده از یک فروند موشک استینگر، یکی از این بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهیبی متلاشی و قطعاتش روی آب پراکنده می شود. شب تاریک از انفجار این بالگرد، چون روز روشن می شود و پشت دشمن به لرزه در می آید و امواج قدرت ایمانِ نیروهای اسلام، آنان را سخت به وحشت می اندازد. همگی با همه وجود صلوات می فرستند. سرداران شهید گرد و توسّلی فریاد می زنند که دومی را شلیک کن. در این اثنا قایق دیگر هم از چند طرف هدف قرار می گیرد. بسیاری از یاران نادر همچون سردار شهید توسلی که در حیات دنیوی همدیگر را برادر خطاب می‌کردند، در برابر چشمانش پرپر می شوند. حالا دیگر تنها ناوچه طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و در آتش می سوختند. نادر به اتّفاق بیژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهای آمریکایی در هوا شلّیک می کردند و هم در پی گرفتن شهدا و زخمی ها از آب بودند پس از بیست دقیقه رزم جانانه زنده به چنگال دشمن می‌ افتند. پای نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته می‌شود ولی او کماکان روحیه خود را تسلیم دشمن نمی‌کند و همچنان مقاومت می‌ نماید. هنگامی که جنازه مطهرش به خاک پاک میهن رسید، دست ها و پاهایش به صورت خیلی محکم بسته شده بود و نشان می داد که دشمن، حتّی از جسم بی جان این سردار نیز می ترسید. نادر بر عرشه ناو جنگی «یو. اس. اس. چندلر» آماج شکنجه‌ های وحشیانه دشمن قرار می‌ گیرد و سینه‌ اش با میخ های بلند آهنین سوراخ می‌ شود و بدین ترتیب مظلومانه به شهادت می‌ رسد.

بالأخره پس از گذشت شش روز، پیکرهای مطهر شهدا و اسرا از مسقط پایتخت کشور سلطان‌نشین عمان تحویل گرفته شد و از مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید.

 جنازه مطهر شهید با شکوه خاصی بر دوش هزاران تن از امت حزب‌الله در مقابل لانه جاسوسی آمریکا تشییع و سپس به بوشهر انتقال یافت.

وصیت‌ نامه سردار شهید نادر مهدوی

… برادرانم اسلام عزیز احتیاج به جانبازی دارد، بیایید تا خودمان را آماده جان فشانی کنیم. پدر و مادر عزیزم، امروز حسین زمان روح خداست…
اینها می‌ خواهند ما را به وسیله کشتن بترسانند اما اماممان چه خوب گفت که ما مرد جنگیم و از کشته شدن نمی‌هراسیم و مرگ را با جان و دل می‌خریم برای ما یکسان است که مرگ به جانب ما بیاید و یا ما به جانب مرگ برویم.
پدرم اگر من شهید شدم بالای تابوتم بایست و دست به سوی پروردگار خویش بلند کن و بگو از ۲ فرزندم یکی به تو اهدا کردم فرزند مرا جزء شهیدان قرار بده… مادرجان خیلی دلم می‌ خواهد بار دیگر برگردم و در آغوش باز و گرم تو قرار گیرم و مهر مادریت را احساس کنم، ولی خدا و اسلام را از تو عزیزتر می‌ دانم.
برادرجان موقعی که خبر مرگ من را شنیدی خدا را به یاد آور و با دو دست خود مرا دفن کن مبادا لباس سپاه را از تنم دربیاورید مرا همانطوری که هستم دفن نمایید خون های روی بدنم را هم پاک نکنید تا با بدن خونین خدای خود را ملاقات کنم. به امید پیروزی اسلام و مسلمین و سلامتی امام خمینی بت‌شکن وصیت‌ نامه را پایان می دهم.
خداحافظ  … نادر مهدوی


دانلود کلیپ حمله شهید به ناو امریکایی


مشاهده کلیپ به صورت آنلاین

۲۸
خرداد

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: عزت و سیادت امروز نظام مقدس جمهوری اسلامی نتیجه مجاهدت‌های مخلصانه دلیرمردانی است که با بذل جان خود در راه خدا باعث اعتلای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شدند.

پیکر پاسدار شهید روح‌الله سلطانی از پاسداران لشگر ویژه 25 کربلا که در مبارزه با اشرار نوار مرزی غرب کشور به شهادت رسید، امروز با حضور پرشور مردم و مسئولان تشییع و خاک‌سپاری شد.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌مناسبت شهادت پاسدار شهید سلطانی پیامی صادر کرد.

سرلشگر پاسدار محمدعلی جعفری در این پیام آورده است: بی‌شک عزت و سیادت امروز نظام مقدس جمهوری اسلامی نتیجه مجاهدت‌های مخلصانه دلیرمردانی است که با بذل جان خود در راه خدا باعث اعتلای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران شدند.

وی تصریح کرد: اینجانب شهادت سرهنگ پاسدار روح‌الله سلطانی را به والدین محترم و خانواده گرانقدر آن شهید والامقام تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.

جعفری گفت: خداوند روح این شهید عزیز را به همراه اولیا و مقربانش در اعلی‌علیین متنعم فرماید و بر صبر و شکیبایی، عزت و سعادت روزافزون خانواده شهید بیافزاید.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: امید است در سایه توجهات خاصه حضرت بقیه‌الله‌الاعظم (عج) و دعای خیر رهبر معظم انقلاب حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خامنه‌ای همه ما خالصانه و صادقانه تا مرز شهادت از پویندگان صادق راه شهدا و امام عظیم‌الشان باشیم.

۲۵
خرداد
IMG_0933IMG_0935

حاج روح الله سلطانی  شهید شد

پاسدار سرافراز سپاه اسلام حاج روح الله سلطانی شب گذشته در درگیری با گروهک پژاک به شهادت رسید .

شهید سلطانی دارای دو فرزند و از اهالی روستای کچب‎کلوای بخش دابودشت آمل بود

 شهادت این فرمانده رشید سپاه اسلام را حضور مقام معظم رهبری ، امت حزب الله ، مردم شهید پرور مازندران و شهرستان آمل خصوصا خانواده آن عزیز سفر کرده تبریک و تسلیت عرض می نماید .

او معاونت عملیات لشکر 25 کربلا وقبل از آن جانشین گردان 410 امام حسین (ع) شهرستان آمل بود.


شهادت علمدار لشکر ۲۵ کربلای مازندران سرهنگ پاسدار حاج روح ا…سلطانی معاونت عملیات لشکر همیشه پیروز رامحضر فرماندهی معظم کل قوا حضرت آیت ا… خامنه ای وخانواده گرانقدرشهید والا مقام وکلیه همرزمان ومردم عزیز استان مازندران بویژه شهرهزار سنگر آمل تبریک وتسلیت عرض نموده

پایگاه مقاومت بسیج شهید قناعت دانشکده فنی علامه حسن زاده آملی_آمل

روحش شادویادش گرامی باد.

۲۱
خرداد

۱۸
خرداد
۱۸
خرداد